وقتی سینما ستارههایش را پس میزند؛ روایتی که مستند بیبیسی درباره ترانه علیدوستی یادآوری میکند
این اتفاق البته مسبوق به سابقه است. سالها پیش، همین مسیر در تلویزیون ایران طی شد؛ رسانهای که زمانی آنتن آن با پرمخاطبترین سریالها و برنامهها نفس میکشید و بخش مهمی از زندگی روزمره مردم بود. برخوردهای قهری، محدودکننده و حذفمحور با کارگردانها، نویسندگان و بازیگران شاخص، به مرور باعث قهر نیروهای خلاق با تلویزیون شد. نتیجه امروز کاملاً روشن است: ریزش شدید مخاطب رسانهای که قرار بود «ملی» باشد، با بودجه عمومی اداره شود و برای تمام مردم برنامه بسازد، اما حالا بخش بزرگی از جامعه دیگر خود را مخاطب آن نمیداند.
پخش مستندی از شبکه بیبیسی درباره ترانه علیدوستی، بار دیگر توجهها را به سرنوشت یکی از مهمترین بازیگران نسل طلایی سینمای ایران جلب کرده است؛ مستندی که فراتر از روایت یک بیماری یا یک تجربه شخصی، آینهای از وضعیت امروز سینمای ایران است.
ترانه علیدوستی در این مستند از دورهای میگوید که به دلیل یک واکنش دارویی شدید، با بحرانی جسمی و روانی روبهرو شده بود؛ بحرانی که او را تا مرز از دست دادن هویت شخصیاش پیش برد. جایی که میگوید: «حتی خودم را در آینه نمیشناختم»، نشان میدهد ماجرا صرفاً یک مسئله ظاهری یا شهرت نیست.
اما اهمیت این مستند، تنها در روایت رنجهای فردی یک بازیگر مطرح خلاصه نمیشود. این روایت، ناخواسته پرده از یک زخم عمیقتر برمیدارد: سینمایی که با رفتارهای تند، حذفی و دافعهبرانگیز، ستارههای واقعی خود را یکییکی از دست داده است؛ ستارههایی که سالها برای رشد، تجربهاندوزی و ساختن اعتبار سینمای ایران زحمت کشیدهاند.
این اتفاق البته مسبوق به سابقه است. سالها پیش، همین مسیر در تلویزیون ایران طی شد؛ رسانهای که زمانی آنتن آن با پرمخاطبترین سریالها و برنامهها نفس میکشید و بخش مهمی از زندگی روزمره مردم بود. برخوردهای قهری، محدودکننده و حذفمحور با کارگردانها، نویسندگان و بازیگران شاخص، به مرور باعث قهر نیروهای خلاق با تلویزیون شد. نتیجه امروز کاملاً روشن است: ریزش شدید مخاطب رسانهای که قرار بود «ملی» باشد، با بودجه عمومی اداره شود و برای تمام مردم برنامه بسازد، اما حالا بخش بزرگی از جامعه دیگر خود را مخاطب آن نمیداند.
سینمای ایران هم در سالهای اخیر، در مسیر مشابهی حرکت کرده است. برخوردهای سختگیرانه و گاه غیرحرفهای با هنرمندان، به جای اصلاح و گفتوگو، به حذف، انزوا و مهاجرت انجامیده است. در چنین فضایی، میدان از استعدادهای واقعی خالی شده و جا برای چهرههایی باز شده که نه از مسیر تجربه و خلاقیت، بلکه از راههای سادهتر و کمهزینهتر وارد سینما شدهاند.
سینمای ایران زمانی در جهان حرفی برای گفتن داشت؛ جشنوارهها منتظر فیلمهای ایرانی بودند و رقابتی جدی میان آثار شاخص جریان داشت. امروز اما بخش بزرگی از تولیدات به کمدیهای مصرفی و فیلمهای کمارزش ختم شده و تعداد آثار قابل دفاع بهشدت کاهش یافته است. نه به این دلیل که استعداد وجود ندارد، بلکه چون فضا برای رشد و ماندن استعدادها تنگ شده است.
مستند بیبیسی درباره ترانه علیدوستی، بیش از هر چیز یک هشدار است؛ هشداری که تجربه تلخ تلویزیون ایران آن را پیشتر ثابت کرده است. اگر برخوردهای تند با هنرمندان متوقف نشود و احترام به سرمایههای انسانی فرهنگ و هنر جایگزین سیاست حذف نشود، روند مهاجرت و حذف ادامه خواهد داشت. حفظ سینمای ایران، پیش از هر چیز، نیازمند حفظ انسانهایی است که آن را ساختهاند؛ تلنتهایی که هنوز میتوانند این سینما را دوباره احیا کنند، اگر اجازه ماندن داشته باشند.
نویسنده: نویسا راد