ما هم بهاری داشتیم!
ورزش ایران همیشه هم به منوال پاییزی حالا نبود.

کاروان سلحشوران دوومیدانیکار که با نوزده عضو راهی مسابقات کرهجنوبی شده بود، با چهارده نفر به تهران بازگشت. لابلای متجاوزان، یک نفر هم محض تنوع سراغ سرقت گوشی موبایل رفته بود تا آبروی ایران به ارزانترین متاع رسانههای کره تبدیل شود؛ کاریکاتور پشت کاریکاتور، گزارش تحلیلی، پشت خبر فوری. مبارک باشد! خب البته در فدراسیونی که احسان حدادی نورچشمی با پروندههای مبهم و حلنشده از جنس مشابه بر صدر نشسته، شنیدن چنین اخباری نباید هم چندان عجیب باشد. خون میچکد از زبان سرخ محمد دادکان که گفت: «شرط اول اینها برای رییس فدراسیون شدن، پرونده قضایی است؛ چیزی که مثل یک شمشیر بالای سرت باشد و مجبور باشی بابتش بله قربان بگویی.» زمانه زبونها.
ما اما روزگاری نهچندان دور، هرگز چنین بیآبرو نبودیم. آن روزها که دستههای شیکپوش ورزشکاران ایرانی برای رقابت راهی ممالک مختلف میشدند و به عنوان نمایندگان یک کشور در حال رشد، با عزت و احترام مورد استقبال قرار میگرفتند. آن روزها که قبل از آغاز تورنمنت در هر جهنم درهای، سوال اصلی و دغدغه مهممان این نبود که: «حالا به ما ویزا میدهند یا نه؟» ویزا میدادند و جلوی بچههایمان تعظیم هم میکردند. شاید این داستان شنیدنی را از قول محمود ملاقاسمی، اولین مدالآور تاریخ کشتی ایران در المپیک راجعبه جهان پهلوان تختی شنیده باشید: «بعد از المپیک هلسینکی با تختی از فنلاند راهی آلمان شدیم. آن روزها آلمان قحطیزده بعد از جنگ جهانی به ویرانهای میمانست. کشتیگیران آنها از دیدن تیم ما خیلی ذوق داشتند و قرار بود رقابتی با هم داشته باشیم. شب قبلش تختی بچهها را کنار کشید و گفت اینجا نه دوربین و عکاس هست و نه هیچ چیز دیگری. یک خاک کنید و یک خاک بدهید. زیاد سخت نگیرید. همه گوش کردند، جز یک نفر که درجا پشت حریفش را به خاک رساند. تختی به این کشتیگیر تبریک گفت، اما تا تهران بغض داشت و با او حرف نزد.»
این که چطور از آنجا به اینجا رسیدیم، مثنوی هفتاد من درد است. این ورزشکاران شلتنبان و دستکج حتما مقصرند، اما خطاکار اصلی، سیستم معیوبی است که اینها را تربیت میکند. چهلوهشت سال پیش به رسم دوستی و همکاری، در تهران و سئول دو خیابان به اسم آن یکی شهر نامگذاری شد. امروز آنها قطب صنعتی جهاناند و با کی پاپ و سریالهایشان دنیا را تسخیر کردهاند، دلاوران ما هم آنجا به جرم سرقت و تجاوز در انتظار دادرسی به سر میبرند. کاش میشد گناهکاران اصلی را محاکمه کرد؛ کاش!