الهه هنوز صدا داشت، اما ما فقط سکوت را بلد بودیم
سؤال کلیدی در این فاجعه را نه پلیس و نه دادگاه، بلکه وکیل پرونده پرسید: «وقتی الهه را رها کردی، هنوز زنده بود؟» و پاسخ قاتل، تکاندهندهتر از هر واقعیت جنایی بود: «صدایی از او شنیدم.»

در تاریخ پرزخم معاصر ما، نامهایی ثبت شدهاند که نه بهواسطه زیستن، بلکه بهخاطر شیوه مردنشان، جاودانه شدهاند. الهه حسیننژاد یکی از این نامهاست.
سؤال کلیدی در این فاجعه را نه پلیس و نه دادگاه، بلکه وکیل پرونده پرسید: «وقتی الهه را رها کردی، هنوز زنده بود؟» و پاسخ قاتل، تکاندهندهتر از هر واقعیت جنایی بود: «صدایی از او شنیدم.»
در این پاسخ، حقیقتی تلخ پنهان است؛ صدایی بوده، نالهای، شاید تپشی از امید. اما درست در همان لحظه، همان ثانیهها که هنوز میشد کاری کرد، تصمیم گرفته شد نشنیده بگیرند. این فقط یک جنایت نیست؛ این تصویری دقیق از جامعهایست که صدای درد را میشنود، اما به آن واکنش نمیدهد.
چه اتفاقی در یک جامعه میافتد که آدمها، آنقدر بیصدا کشته میشوند و آنقدر عادی از میان ما میروند؟ الهه حسیننژاد، دختر جوانی که در حوالی اسلامشهر جانش را از دست داد، نه نخستین قربانی این وضعیت است، نه آخرین. اما صدای نیمهجانی که قاتل ادعا میکند هنگام رها کردن او در بیابان شنیده، این سؤال را با قدرت بیشتری به میان میکشد: چرا هیچکس به داد این صداها نمیرسد؟
قتل الهه، آنطور که در روایت وکیل پرونده آمده، پس از ربایش و سرقت اتفاق افتاده است؛ مثل بسیاری دیگر از پروندههایی که شاید فقط بهخاطر مرگ قربانی رسانهای شدهاند. اما واقعیت این است که پیش از آنکه کسی کشته شود، جامعهای بیمار در حاشیه میتپد؛ جایی که امنیت، یک امتیاز لوکس است و انسانبودن، به تنهایی کافی نیست تا کسی زنده بماند.
خشونت شهری، دیگر تصادفی نیست
اگر تا چند سال پیش، مواجهه با زورگیری، سرقتهای خشن یا خفتگیری اتفاقی نادر بهنظر میرسید، حالا این تهدیدها به یکی از مؤلفههای روزمره زندگی در بسیاری از مناطق کشور تبدیل شدهاند. قربانی میتواند هرکسی باشد: زن یا مرد، سالمند یا نوجوان، کارگر یا کارمند. ما با جامعهای مواجهیم که خفتگیری و سرقت، به بخشی از اکوسیستم شهری تبدیل شده و در مواردی حتی با خشونت عریان و قتل همراه است.
الهه یکی از صدها انسانیست که هدف دزدی و حمله قرار گرفتهاند. تنها تفاوتش با بقیه این است که زنده نماند تا ماجرا را تعریف کند. و اگر زنده میماند، چه بسا مانند بسیاری از دیگران، خبرش حتی به سطر کوتاهی در رسانهها هم نمیرسید.
وقتی «بیابان» استعاره میشود
الهه در بیابان رها شد. اما مگر فقط در جغرافیای خشک و بیسکنه رها شد؟ این «بیابان» استعارهای روشن از وضعیت جامعهایست که در آن، افراد بهراحتی تنها میمانند. در شهری که خطوط تاکسی و حملونقل عمومی امن نیست، در جادههایی که نظارتی نیست، در حاشیههایی که قانون کمرنگ است، هر انسان میتواند یک قربانی بالقوه باشد.
و آیا این وضعیت، صرفاً به ضعف پلیس مربوط است؟ یا به اقتصاد؟ یا به بحرانهای اجتماعی و روانی گستردهتر؟ اگر بخواهیم با خودمان صادق باشیم، پاسخ روشن است: امنیت عمومی، قربانی زنجیرهایست از فقر، بیکاری، ناکارآمدی نظارت، فرسایش اخلاق جمعی و بیاعتمادی فراگیر.
قاتل یک نفر نیست
در چنین فضایی، قاتل فقط کسی نیست که چاقو در دست گرفته یا الهه را هل داده. قاتل آن سیستمیست که اجازه میدهد جوانی بدون سابقه حرفهای، بهراحتی دست به زورگیری بزند. قاتل، نبود دوربین و چراغ در جادههاییست که حتی حیوان هم در آنجا رها نمیشود. قاتل، سازوکارهای معیوبیست که نه پیشگیری میکنند، نه بازدارندگی واقعی دارند.
و بدتر از آن، وقتی چنین اتفاقی رخ میدهد، همچنان رویکرد ما فردمحور باقی میماند: قاتل دستگیر شد؟ حکم صادر شد؟ و بعد همه چیز فراموش میشود. هیچکس نمیپرسد: چطور شد که کار به اینجا رسید؟
ماجرا فقط «زن بودن» نیست
اینبار، قربانی یک دختر بود. اما این ماجرا اگرچه لایههای تلخ جنسیتی هم دارد، مسألهای انسانیتر و فراگیرتر را فاش میکند: انسانهایی که دیگر «امن» نیستند. هرکس که شب از محل کارش برمیگردد، هر دانشآموزی که در مسیر مدرسه گوشیاش ربوده میشود، هر رانندهای که تهدید میشود، هر رهگذری که در پیادهرو کتک میخورد، بهشکلی بالقوه همان قربانی خاموش است.
و این چرخه، اگر متوقف نشود، فقط تکرار میشود؛ با نامهایی دیگر، در مکانهایی دیگر.
ما چه میتوانیم بکنیم؟
پاسخ سخت است، اما انکار آن سختتر. تا زمانی که نهادهای نظارتی از بیعملی خارج نشوند، تا وقتی که سرمایهگذاری واقعی در امنیت فیزیکی و اجتماعی شهرها نشود، تا وقتی که رسانهها از روایت صرف عبور نکنند و وارد مطالبهگری ساختاری نشوند، و تا وقتی که وجدان جمعی بهجای همدردی گذرا، به اقدام برسد، صدای الهههای دیگر هم شنیده خواهد شد… اما باز هم دیر.
الهه، در آن لحظه هنوز زنده بود. هنوز صدایی داشت. اما همانطور که جامعه بارها نشان داده، صداها را فقط وقتی جدی میگیریم که خاموش شده باشند.
نویسنده: نویسا راد