تاسیان؛ سوگنامهای برای عشق، آینهای برای سیاست
در این جهان، حتی عشق هم قربانی درگیری ایدئولوژیک میشود. امیر و شیرین، که در ابتدا نمایندهٔ رابطهای شخصی و بیطرف بودند، در پایان به پیچوخم انتخابهای سیاسی کشیده میشوند. آنجا که نمیدانند چه کسی راست میگوید و چه کسی دارد از «آرمان» برای رسیدن به قدرت پنهانشده در زیرزمینها استفاده میکند.

پایان تاسیان نه فقط ختم یک داستان عاشقانه، بلکه پایان یک باور بود؛ باوری که بسیاری در تاریخ معاصر ایران، سالها برایش جنگیده بودند، از آن زخم خورده بودند و به آن دلبسته مانده بودند. قسمت آخر این سریال در عین حال که روایتی ملودرام از سوگ و عشق را به اوج میرساند، بهطرز زیرپوستی وارد بررسی انتقادی جریان چپ و آرمانخواهی انقلابی در سالهای پیش از انقلاب نیز میشود.
چپها، آرمانها و تاسیانِ ایدئولوژی
در واپسین قسمت، ما با گروهی از شخصیتها مواجه میشویم که در مرکز آنها، مبارزان چپگرایی قرار دارند که خود را وارثان تغییر و عدالت میدانند. اما آنچه سریال هوشمندانه نمایش میدهد، شکاف درونی و اخلاقی این جنبشهاست: جایی که آرمان با ابزار به چالش کشیده میشود.
شخصیتهایی که در ظاهر مبارزند، اما هرکدام باری از سرکوب، خیانت یا حذف درونگروهی را با خود حمل میکنند. در یک صحنه، حسینی، مبارز چپگرایی که از ابتدا بهعنوان قهرمان معرفی شده بود، تصمیمی میگیرد که بوی «خودمحوری انقلابی» میدهد: هدف، وسیله را توجیه میکند.
تاسیان در اینجا، با زبانی نرم اما مؤثر، به این پرسش نزدیک میشود: آیا مبارزهای که خود، زبانی حذفگر دارد، میتواند مدعی عدالت باشد؟ این سؤال نه بهصورت شعار، بلکه در مسیر تحول شخصیتها طرح میشود.
سیاست بیصدای سریال؛ نقد نه با فریاد، با روایت
نکتهٔ ظریف در پایان تاسیان، این است که سریال هیچگاه مستقیماً ایدئولوژی چپ را زیر سؤال نمیبرد، اما پیچیدگی و انفعال اخلاقی برخی از پیروان آن را به نقد میکشد. شخصیتی که از نام «رفیق» استفاده میکند، در برابر مرگ و فداکاری، یا به سکوت پناه میبرد یا به ترس.
در این جهان، حتی عشق هم قربانی درگیری ایدئولوژیک میشود. امیر و شیرین، که در ابتدا نمایندهٔ رابطهای شخصی و بیطرف بودند، در پایان به پیچوخم انتخابهای سیاسی کشیده میشوند. آنجا که نمیدانند چه کسی راست میگوید و چه کسی دارد از «آرمان» برای رسیدن به قدرت پنهانشده در زیرزمینها استفاده میکند.
تاسیان، ضدکلیشهٔ انقلابی
جذابترین بخش نقد سیاسی در تاسیان، دوری آن از کلیشههای همیشگیست. نه روایت یک قهرمان انقلابیِ خالص است، نه ترسیم کامل یک حکومت سرکوبگر. بلکه همهچیز در خاکستریِ روابط انسانی، در موقعیتهای خاکآلود تعریف میشود. آنجا که نه میتوان طرف کسی را گرفت، نه مطمئن شد که کسی هنوز به «حقیقت» باور دارد.
در پایان، حتی مبارزها هم درماندهاند. آنها نه پیروز میشوند، نه شکستخوردهاند؛ فقط میمانند با باری از حافظه، گناه و انتخابهایی که هیچگاه نتیجهشان آنچیزی نبود که تصور میکردند.
پایان، نه فقط سوگ عشق، بلکه مرثیهای برای یقین
تاسیان در پایانش کاری میکند که کمتر سریالی در تلویزیون ایران به آن نزدیک شده: نقد درونی آرمانها بدون تمسخر آنها. روایت مبارزه بدون تقدیس. نمایش تردید بدون محکومکردن. در این راه، سریال همزمان با عاشقانهای پرنوسان، درسی تاریخی درباره شکست باورهای مطلق نیز ارائه میدهد.
آنجا که سیاست وارد عشق میشود، احساسات با ایدئولوژی میسوزند، و تاسیان، نه فقط سوگ شیرین و امیر، که سوگ یک نسل را تصویر میکند. نسلی که میخواست همهچیز را تغییر دهد، اما فراموش کرد که گاهی برای عدالت، باید اول زبان گفتگو را نگه داشت، نه گلوله را.
نویسنده: فرنوش آباء